شبکه چهار - 23 آبان 1399

امام صادق ع ، راه سوم در" وحدت" و "عقلانیت"(2) ("ادب" گفتگو و "معقول سازی" محسوسات)

میلاد مبارک امام جعفر صادق ع_ نشست ( جمعبندی "مدارا و استدلال" )_ ۱۳۹۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یکی دو نمونه از مناظرات امام صادق(ع) با این تیپ‌ها. درس بعدی از حضرت رضا(ع) در گفتگو با دگراندیشان. حتی غیر مسلمین و حتی بی‌دینان. 1) جمیل‌بن‌درّاج می‌گوید که با امام صادق(ع) در جلسه‌ای بودیم بحث اراده انسان و مسئولیت انسان مطرح شد و بحث معنادار بودن زندگی. یک مسئله‌ای آن موقع بحث می‌شد که آقا ما به دنیا که نگاه می‌کنیم نه بلبشو هست، نه آن‌قدر بی‌معناست که بتوانیم بگوییم اصلاً خدایی نیست چون نمی‌شود که نباشد، خیلی چیزها حساب و کتاب دارد چطور می‌شود که نباشد؟ نه این‌قدر دنیا منظم و قابل پذیرش است که بتوانیم بگوییم واقعاً یک خدای واحد حکیم بر این جهان حاکم است. وقتی می‌خواهیم خدا هست می‌گوییم پس این شر، مرگ، زلزله، جنگ، گرفتاری‌ها و غم و غصه‌ها چیست؟ این هم درگیری و تضاد در طبیعت، در جامعه، در تاریخ، خیلی چیزها هست که ما هرچه فکر می‌کنیم این‌ها معنی ندارد یعنی چه؟ نه جهان آن قدر معنادار و منطقی است که بتوانیم بگوییم یک خدای حکیم واحد بر آن حاکم است، از آن طرف می‌خواهیم بگوییم شیرتوشیر است هیچ چیز شیرتوشیر نیست همه چیز جزئیات منظم دارد و برنامه‌ریزی شده است، همه چیز به همه چیز مربوط است چفت شده. خلاصه این نظر که نه جهان چنان حکمیانه و معنادار است که بشود به یک خدای حکیم قائل بود نه چنان بی‌معنا و بلبشو و بی‌حساب و کتاب است که بتوان بی‌خدا بود. پس چه کنیم؟ به خدایان قائل بشویم. بگوییم نه یک خداست، چون این تضادها و مشکلات در عالم چیست؟ نه بی‌خداست چون این همه حساب و کتاب در عالم هست. پس حتماً خدایان مختلفی هستند که هر کدام جهان را به سمتی می‌کشانند و تمام این جهان، طبیعت و تاریخ دریای این تضادها بین خدایان مختلف است. آن وقت سه، چهار استدلال می‌کنند و امام صادق(ع) چنان زیبا و دقیق این حرف‌ها را مثل رشته‌ها از هم جدا می‌کنند که کجا معنا دارد و چرا چه چیزی را بی‌معنی می‌بینی چون تو از زاویه‌ی غلطی به معنا نگاه می‌کنی و همان‌ چیزهایی که بی‌معنی می‌بینی معنا دارد و اصلاً چطور می‌توانی بفهمی یک چیزی معنا دارد یا ندارد وقتی که نفهمی هدف آن چیز چیست؟ مثلاً اگر یک کسی به این‌جا بیاید و نداند هدف از تشکیل این جلسه چیست نگاه می‌کند و خیلی چیزها را بی‌معنی می‌بیند. می‌گوید یعنی چه که همه‌ی این‌ها این‌طور این‌جا نشسته‌اند و چرا یک نفر حرف می‌زند و بقیه گوش می‌کنند. این یعنی چه؟ خیلی چیزها بی‌معنی می‌شود. مثلاً می‌گوید این وقت شب این‌جا چه کار دارند؟ یکی از اصفهان آمده، یکی از شیراز آمده، قضیه چیست؟ اصلاً عقل این‌ها درست کار می‌کند؟ خود او آن بالا چه می‌گوید؟ اما اگر کسی بفهمد این جلسه یک فلسفه‌ای دارد، همه‌ی ما از این جلسه یک هدف مشترکی داریم، آن وقت می‌بیند همه چیز معنا دارد. می‌بیند جای این میکروفون همین‌جاست. این میز باید باشد. می‌بیند همه چیز معنادار شد. امام صادق(ع) می‌پرسند می‌دانی چرا در این عالم تضاد در معنا می‌بینی؟ برای این که غایت عالم را نمی‌شناسی. همین چیزهایی که تو فکر می‌کنی تضاد است و خدایان مختلف و مناشای مختلف دارد یک پروژه‌ است. نگاه توحیدی به عالم یعنی یک پروژه‌ی منسجم معنادار است. تو معنای آن را درست نمی‌فهمی. اگر چشمان شما بسته باشد و تو را به حمام عمومی ببرند، نمی‌دانی این‌جا چه جایی است و برای چه کاری است. بعد یک مرتبه می‌بینی یک نفر روی تو آب ریخت. می‌گویی دیوانه چه کار می‌کنی؟ یک مرتبه می‌بینی یک نفر دیگر هم از آن طرف آب ریخت. با خودت می‌گویی این‌ها یا دشمن من هستند یا شوخی‌های احمقانه می‌کنند. همین‌طور پیش خودت می‌بافی و کل این اتفاقات بی‌معنی می‌شود. ظالمانه و بی‌معنی می‌شود. اما اگر کسی چشمان شما را باز کند و بگوید این‌جا حمام است، در حمام مردم روی خودشان آب می‌ریزند و این‌جا اصلاً جای همین کارها و جای خیس شدن است. حالا شما از همان اتفاق بد ناراحت‌کننده هم خوشحال می‌شوی و آن را منطقی می‌بینی. ما نابینا هستیم. بنده نابینا هستم و نمی‌بینم. به یک جایی می‌آیم که در آن‌جا سفره انداخته‌اند و در آن ظرف و ظروف چیده‌اند. نمی‌بینم. یا چراغ‌ها خاموش است و جهان‌بینی ندارم یا من خودم نمی‌بینم. پای من به قاشق یا چنگال می‌خورد. می‌گویم کدام دیوانه‌ای این چنگال را در این‌جا گذاشته است. یک مقدار دیگر می‌روم و پای من به پارچ آب می‌خورد. می‌گویم اگر آدم‌هایی هستند. آب را وسط اتاق گذاشته‌اند. بعد یک مرتبه کسی چراغ را روشن کند. آقا جهان‌بینی تو غلط است. تخیل می‌کنی. این‌جا سفره است. سفره انداخته‌اند و مردم می‌خواهند بیایند بنشینند و شام بخورند. در سفره قاشق و چنگال و آب می‌گذارند منتها در سفره راه نمی‌روند بلکه کنار آن می‌نشینند. یک مرتبه می‌بینی همه چیز معنادار و منطقی و منسجم شد. دیگر خدایان نمی‌خواهد. یک خداست. امام صادق(ع) آن‌جا تعابیر مختلف نمی‌آورد که مغلطه بکند و تحریف بکند. می‌گوید دو نکته‌ی درست در ذهن تو هست. یکی این که می‌گویی جهان آن‌قدر بی‌نظم و بی‌حساب و کتاب نیست که خدا نداشته باشد. یکی این که می‌گویی جهان آن‌قدر منظم و معنادار نیست که بگوییم فقط یک خدای حکیم دارد. حالا بخش درست و نادرست حرف‌های تو چیست و نتیجه‌ی نادرستی که می‌گیری چیست؟ او می‌گوید از امام صادق(ع) راجع به اراده‌ی انسان، مسئولیت انسان، نسبت اراده‌ی خدا و اراده‌ی انسان، بحث قضا و قدر پرسیدم. گفتم آقا در مورد قضیه‌ی قضا و قدر هر کسی یک چیزی می‌گوید. یک عده جبری شده‌اند و به جبر دینی و جبر الهی معتقد هستند. می‌گویند انسان مسئول نیست. می‌گویند انسان اصلاً مختار نیست پس مسئول نیست و بعد به یک خدای قوی بد می‌رسند. قوی است چون همه چیز تابع اراده‌ی اوست حتی اعمالی که ما به آن اختیاری می‌گوییم. جبر است. خدا قوی است اما خدای بدی است. چون از یک طرف ما را مجبور به اعمالی می‌کند و بعد هم ما را به جهنم می‌برد. خودت باید به جهنم بروی و نباید ما را ببری. می‌گوید یک عده هم از آن طرف از قدرت خدا دفاع می‌کنند و عدالت خدا زیر سوال می‌رود و خدای بدی می‌شود. یک عده هم می‌خواهند از عدالت خدا دفاع بکنند و می‌گویند خدا خوب است و بی‌خودی کسی را به جهنم نمی‌برد. خدا را ضعیف می‌کنند. از یک خدای ضعیف خوب دفاع می‌کنند. خدای قوی بد خدایی است که هیچ چیز از دایره‌ی قدرت او خارج نیست و حتی اعمال اختیاری و انتخاب‌های ظاهراً آزادانه‌ی من و تو هم واقعاً انتخاب‌های من و تو نیست. در ظاهر انتخاب‌های ماست. همه‌ی این‌ها را خدا انجام می‌دهد و ما اصلاً کاره‌ای نیستیم. همه چیز جبر سرنوشت است و هیچ جای این سرنوشت ناشی از اراده‌ی من و تو نیست. این جبر خداست. جبر مقدس است که بعد مادیون و مارکسیست‌ها آمدند گفتند جبر تاریخ است، فرویدیست‌ها گفتند جبر جنسیت است، لیبرالیست‌ها گفتند جبر غریزه است، هر کسی آمد و جبر را به شکلی تفسیر کرد. آن‌ها جبر را مادی کردند. اما یک عده‌ای مثل اشعری‌های خودمان و مثل بعضی از نگاه‌های منحرف شیعی یک خدای قوی اما بد و ظالم درست کردند. از آن طرف جریان‌هایی مثل معتزله و شیعیانی که گرایش معتزلی داشتند آمدند تا خدا را توجیه کنند. آمدند تا از خدا دفاع بکنند و بگویند نه آقا، خدا شما را به جهنم نمی‌برد. بعد گفتند پس یعنی چه؟ پس یک حوزه‌ای از اعمال بشر هست که ما مستقل از خدا در آن‌جا تصمیم می‌گیریم. آن‌جا خدا هیچ کاره است و ما همه کاره هستیم. پس یک بخشی از هستی هست که خداوند بر او مسلط نیست. پس خدا قدرت مطلق نیست. اگر می‌خواهی این خدا یک خدای خوب و عادل و مهربان بشود باید آن را ضعیف و لاغر کنی. این به امام صادق(ع) می‌گوید که آقا ما بین این دو خط مانده‌ایم. امام صادق(ع) می‌فرماید یک حرف درست در این نظر است که آن را با یک سخن غلط ترکیب کرده‌اند. سخن درست این است که انسان مسئول است و انتخاب‌گر است. با یک حرف غلط آن را ترکیب کرده‌اند و آن این است که انتخاب‌گر بودن انسان را خارج از قدرت خدا حساب کردند. آن‌ها یک نکته‌ی درستی دارند که با یک نکته‌ی غلط ترکیب شده و مغلطه کرده‌اند و از درون آن جبر در آورده‌اند. آن‌ها خواسته‌اند خدا را توجیه بکنند و بگویند خدا به کسی ظلم نمی‌کند و این سخن درست است. اما قدرت خدا را محدود کرده‌اند. این‌ها عدالت خدا را برای اثبات قدرتش زیر سوال برده‌اند و آن‌ها قدرت خدا را برای اثبات عدالتش زیر سوال برده‌اند. هر دو دو نکته‌ی درست را با دو نکته‌ی غلط ترکیب کرده‌اند. ببینید چقدر انصاف است. حالا همین الان ما با یک آدم جبری یا یک آدم بی‌دین که اصلاً خدا را قبول ندارد یا یک خدای ضعیف عاجز را قبول دارد، خدایی که جهان را خلق کرده و آن را کوک کرده و پی کار خود رفته است. به مرخصی و هالیدی رفته است. اگر ما با این‌ها بحث بکنیم واقعاً این‌طور بحث نمی‌کنیم. اصلاً تفکیک جنبه‌های درست و نادرست در سخن مخالف نمی‌کنیم. امام صادق(ع) این کار را می‌کنند. بعد می‌فرماید یک وقت هست که راجع به مسئولیت انسان صحبت می‌کنی که آزادی اختیار و مسئولیت انسان است و یک وقت هم راجع به سرنوشت و قدرت و طراحی خداوند برای عالم و آدم سخن می‌گویی. این دو را باید طوری بفهمی که هر دو با هم سازگار باشند و آن نگاه قرآنی و توحیدی است. فرمودند همه چیز مخلوقات خداست. چیزی در این عالم خارج از اراده، آگاهی و مشیت خداوند اتفاق نمی‌افتد. هیچ چیز. حالا این را من می‌گویم که حتی شمر سر امام حسین(ع) را می‌برد خارج از قدرت خدا نیست. تکویناً این هم ایستاده و تکیه داده بر اراده‌ی تکوینی خداوند است. می‌گوید خداوند هر چیزی را که بخواهد می‌افزاید. دست خدا بسته نیست که تو فکر کنی عالم را طوری آفریده و خود خداوند تابع و گرفتار در قوانین مادی است. قدرت خداوند را محدود نکن. از آن طرف انسان مسئول است اما نسبت به آن‌چه که در اختیار اوست. چیزی که در اختیار انسان نیست، انسان در مورد آن مسئول نیست. در مورد اصل آن مسئول نیست اما در مورد نوع واکنشی که به آن نشان می‌دهد چون اختیاری هست مسئول می‌شود. یعنی کاری که تو تصمیم می‌گیری و انجام می‌دهی در برابرش مسئول هستی و آن هم خارج از اراده‌ی خدا نیست. خدای خوب و قوی را بشناسید. نه خدای خوب ضعیف و نه خدای بد قوی. بعد می‌فرماید خداوند در رستاخیز و در قیامت از آن‌چه بر آن با ما عهده بسته است خواهد پرسید. خدا با ما چه عهدی بسته است؟ «الا تعبدوا الا ایاه...»، توحید. خدا می‌گوید من از شما توحید خواسته‌ام. توحید نظری، توحید عملی، توحید اخلاقی، و از این‌ها می‌پرسم. در قیامت از تو نمی‌پرسم که چرا تو فلج بودی؟ چرا تو فلان مشکل را داشتی؟ چرا تو در این زمان و در این مکان به دنیا آمدی؟ چرا مذکر بودی؟ چرا مؤنث بودی؟ این‌ها را از تو نمی‌پرسم. چون این‌ها در اختیار تو نبود. از آن چیزی در قیامت از تو می‌پرسند که در اختیار توست و در آن مورد از تو پیمان گرفته‌اند. یعنی چه؟ یعنی انسان بودن. عبودیت. از آن سوال می‌شوید. کسی در جلسه سوال می‌کند عرصه‌ای هست که خداوند به انسان واگذار کرده باشد؟ امام صادق(ع) می‌فرماید هرگز. کسی که گمان کند یک عرصه‌ای خالی از اراده و قدرت و علم خدا هست خدا را کوچک کرده و او را نشناخته است. امام صادق(ع) راجع به رابطه‌ی خدا و انسان فرمایش می‌فرماید که خدا را نمی‌توانی از هیچ فعل انسانی حذف بکنی. نه از فعل اجباری که نفس کشیدن و ضربان نبض و قلب است و در دست شما نیست. خداوند این بدن را طوری طراحی کرده که شما چه بخواهی و چه نخواهی قلبت می‌زند، نبضت می‌زند، خون حرکت می‌کند، تنفس می‌کنی. هزار و بلکه هزاران میلیارد اتفاق در بدن من و شما می‌افتد که اصلاً من و شما نه این که آن را مدیریت نکنیم یا تصمیم نگیریم، بلکه اصلاً خبر نداریم. خبر نداریم که چه اتفاقاتی در این بدن می‌افتد و همه هم منظم است. نه در این اتفاقات خدا صحنه را ترک کرده و می‌کند و نه در آن جایی که ظاهراً خود ما تصمیم می‌گیریم. همین که می‌نشینی فکر می‌کنی و برنامه‌ریزی می‌کنی و اراده می‌کنی، هزاران هزار فعل و انفعال در روح و مغز و جسم و اعصاب ما اتفاق می‌افتد که ما یک تصمیم بگیریم. همین الان که شما ساکت نشسته‌اید و ظاهراً هیچ کاری نمی‌کنید، شما هم نه، آن‌هایی که الان خواب هستند، میلیون‌ها میلیون پدیده منظم با هم در یک شبکه‌ی منسجم در بدن و مغز و قلب و خون و عضلات و استخوان‌ها و سلول‌های آن‌ها اتفاق می‌افتد. همه‌ی این‌ها مدیریت می‌شود. می‌دانید همین الان در درون تک تک ما و شما چند میلیون عملیات انجام می‌شود تا این‌جا بنشینیم و با همدیگر حرف بزنیم؟ امام صادق(ع) به این‌ها اشاره می‌کنند. طرف ملحد است. می‌گوید این‌ها را می‌بینی باز هم می‌توانی بگویی این عالم بی‌حساب و کتاب است؟ جلوی این فرد ملحد یک تخم طاووس بود. گفت آقا ببخشید من در آخر نفهمیدم خدا چطور اثبات می‌شود؟ امام صادق(ع) گفتند آن چیزی که جلوی تو قرار دارد چیست؟ گفت تخم طاووس است. گفت از همین شروع کن. یعنی چه که تخم طاووس است؟ یک دژی اطراف آن کشیده شده و از آن محافظت می‌کند. بعد یک نقره‌ی مذاب و یک زر روان در داخل است. چطور می‌شود این‌ها با دما و زمان و مکان و ارتباطات و هوا و تغذیه هماهنگ بشود و از درون این یک طاووس بیرون بیاید؟ تو این‌ها را می‌بینی و باز هم نمی‌فهمی؟ امام صادق(ع) فرمودند می‌دانی چرا متوجه نمی‌شوی؟ چون حس بدون عقل به کار می‌بری. می‌بینی ولی عقل خود را به کار نمی‌گیری. این تجربه منهای تفکر است. فکر نمی‌کنی. محال است کسی فکر کند و فقط به خودش، به بدن خودش، به اطرافش نگاه کند و باز بگوید من در خدا شک دارم. محال است. این غیر از آن بحث فطری است. این بحث عقلی و استدلالی است. می‌گوید به دنبال دلیل می‌گردی؟ نمی‌فهمی این عالم مخلوق است؟ نمی‌فهمی که هیچ کدام از این اتفاقات خودشان نمی‌افتند؟ این تخم خودش طاووس نمی‌شود. چطور خودش طاووس بشود؟ اصلاً چطور خودش را نگه دارد؟ این چیست؟ تو چه هستی؟ من چه هستم؟ به خودش ارجاع می‌دهند و می‌فرماید این نزدیک‌ترین دلیل جلوی چشم توست. آیا کسی روی این تخم طاووس کاری می‌کند که به طاووس تبدیل می‌شود؟ یا خودش بدون هیچ عقلانیت و هوشی این کار را انجام می‌دهد؟ آیا نمی‌فهمی این‌ها برنامه‌ریزی شده است؟ می‌گویند همین تخم طاووسی که جلوی تو هست و با آن بازی می‌کنی را نمی‌فهمی که برنامه‌ریزی شده است؟ نمی‌فهمی که من و تو روی آن کار نکردیم، کسی روی آن کار نکردیم و این اتفاقات از قبل برنامه‌ریزی شده است. این‌ها اتفاق نیست. همه چیز دقیق و با حساب و کتاب است. می‌فرماید هستی خودکار نیست، مستقل نیست. نبود و هست و در گشتن است، در گردیدن است. این تخم طاووس از اول که به وجود آمد تا آخر مدام در حال تحول است، مدام در حال حرکت و یک تکامل طبیعی است. کوچک‌ترین لحظه‌ی آن برنامه‌ریزی شده است. تمام اتفاقاتی که درون و بیرون این می‌افتد با هم تناسب دارد. چطور می‌شود که از فکر خود استفاده کنی و احتمالِ یک در میلیارد بدهی که این‌ها برنامه‌ریزی ندارد؟ مدیر و مدبر و مربی و خالق و هدف ندارد و برنامه‌ریزی نشده است؟ چطور همچین چیزی ممکن است؟ همه چیز حساب دارد. همه چیز در حال حرکت است. این‌ها خودکفا نیست. امام صادق(ع) می‌فرماید به این نگاه کن و فکر هم بکن. فقط چشمان تو کار نکند، بلکه عقل تو هم کار بکند. متفکرانه نگاه کن. به این نگاه کن که این دلیل بر آن است که این عالم خودکفا نیست. خودش روی پای خودش نیست و مدام در تغییر و تکامل است و مدیریت می‌شود. این نشانه‌ی حدوث عالم است. آن آقا مادی بود. گفت من می‌فهمم که تخم طاووس نبود و بعد پیدا شد و الان هست و بعد هم بزرگ می‌شود و تکامل پیدا می‌کند و در آخر هم از درون آن طاووس بیرون می‌آید. ولی من فقط همان‌ چیزهایی که می‌بینم را قبول دارم. من این تخم طاووس را می‌بینم ولی خدا را که نمی‌بینم. این که شما می‌گویی مدیریت می‌شود، من آن مدیر را ندیده‌ام. من همین تخم را می‌بینم. امام صادق(ع) به او می‌فرماید خیلی خوب. امام صادق(ع) علم تجربی و محسوسات را نفی نمی‌کنند. بلکه می‌گویند دیدن کافی نیست. اگر ببینی و عقل تو به کار نیفتد آگاهی پیش نمی‌آید و به آگاهی نمی‌رسی. آن که محسوسات را به معقولات تبدیل می‌کند، وقتی محسوس معقول می‌شود تو عالم می‌شوی. تا محسوس معقول نشود تو چیزی نمی‌دانی. این‌قدر این جمله مهم است. کسانی که در حوزه‌ی اپیستمولوژی و فلسفه‌ی علم و معرفت‌شناسی کار کرده‌اند ارزش این جمله را می‌فهمند. این‌قدر این جمله دقیق است. راجع به آن می‌توان صدها کتاب نوشت. من راجع به همین جمله‌ی امام صادق(ع) می‌توانم ده ساعت بحث بکنم و بگویم نظریات مختلف در این باب چه چیزهایی است و امام صادق(ع) به هر کدام از این مکاتب با این جمله چه جوابی می‌دهد. همین جمله جواب ده نظریه در حوزه‌ی اپیستمولوژی است. می‌فرماید تو از حواس پنج‌گانه و درک تجربی سخن گفتی. سوال من این است که اگر محسوسات و درک حسی با دلیل و با عقل همراه نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چه چیزی را استنباط می‌کنی؟ اصلاً حس بدون عقل باعث استنباط نمی‌شود. صوت است، رنگ است، حجم است، اندازه است. علم نمی‌شود. این‌ها وقتی معقول می‌شود و با در عقل تجزیه و تحلیل می‌شود به آگاهی تبدیل می‌شود و استنباط می‌کنی. فرمودند در تاریکی هم چیزهایی هست اما جز با چراغ نمی‌توان در تاریکی به راه افتاد. عالم محسوسات بدون معقولات عالم تاریکی است و به تو آگاهی نمی‌دهد. حتی اگر شما تجربه‌محور باشی، امپریسیست، آمپریست، پوزیتیویست باشی، باز هم عالم نخواهی بود مگر این که یک مقدار انتزاع و تحلیل عقلی دخالت کند. امام صادق(ع) فرمودند با حواس می‌توان محسوس را حس کرد اما نمی‌توان محسوس را فهمید و دانست. برای آن‌چه که به حس در نمی‌آید، یعنی آن‌چه که جزو معقولات است باید دلیل عقلی بیاوری. بنابراین هر کس در عالم طبیعت شناخت حسی پیدا می‌کند، اگر با عقل توأم بشود حتماً به توحید می‌رسد. اگر نمی‌رسد حس منهای عقل است. در بعد عقلانی مشکل داری. و الا حس بدون عقل هم ما را به توحید نمی‌رساند. لذا همین برهان نظم را دست کم به دو شکل می‌توان بحث کرد. اگر برهان نظم فقط به این معنا باشد که جهان منظم است و برنامه‌ریزی شده است، این را ثابت کرده‌ای اما خدا هنوز ثابت نمی‌شود. اما اگر از علت فاعلی به سمت علت غایی هم رفتی. یعنی نظم را به نحوی معقول تعریف کردی که هدف‌دار بودن عالم مفهوم و معقول شد این تقریر از برهان نظم است که خداوند را اثبات می‌کند. حس بدون عقل نه خدا را اثبات می‌کند و نه انکار می‌کند. چون هنوز استنباط و علم نیست. این خیلی بحث مهمی در حوزه‌ی معرفت‌شناسی است. همین یک جمله‌ی امام صادق(ع) در این مناظره که فرمودند محسوس تا معقول نشود مفهوم نمی‌شود. تو می‌گویی من به این تخم طاووس نگاه می‌کنم و می‌بینم یک اتفاقاتی می‌افتد، اما خدا کجاست؟ امام صادق(ع) می‌فرماید خدا که مثل تخم مرغ محسوس نیست. خدا دیدن درست این تخم طاووس به علاوه‌ی معقولات است. باید از عقل استفاده کنی. در مورد بحث جبر و اختیار می‌خواستم یک نکته‌ای عرض کنم که فراموش کردم. امام صادق(ع) حتی بحث جبر و اختیار را سیاه و سفید نمی‌بینند. در واقع می‌گویند اشعری و معتزلی قائل به جبر مقدس الهی و قائلین به آزادی انسان مستقل از خدا، آن سیاه است و این سفید است و خودشان سیاه و سفید می‌بینند و لذا نمی‌توانند اشتباهات خودشان را تشخیص بدهند و نمی‌توانند سخن درست طرف مقابل را بفهمند و بپذیرند. امام صادق(ع) می‌فرماید قضیه‌ی جبر و اختیار سیاه و سفید نیست. این تقسیم دو گانه نیست. «لا جبرا و لا تفویض...»، نه جبر مطلق است و نه آزادی مطلق است. این «امر بین الامرین» است. یک چیزی بین این دو هست. یعنی هم حسه‌ای از جبر است آن‌جا که قوانین الهی مادی و غیر مادی عالم است. مثلاً من الان نمی‌توانم به سقف بروم ولی اگر روی سقف باشم به پایین می‌افتم. این یک جبر است. معلوم است که جبر است. این قانون طبیعی عالم است. پس به این معنا عالم قانون دارد و اگر به این معنا می‌گویی جبر است درست است. اما این که تمام آن‌چه که بر فعل انسان و اراده‌ی انسان حاکم است قوانینی بیرون از اوست نادرست است. این را مطلق نکن. این‌ها خیلی حرف‌های دقیق و مهمی است. امام صادق(ع) انواع خداشناسی‌ها را در این مناظره نقد کردند. می‌گویند جایی هست که خدا به بندگانش واگذار کرده باشد؟ امام صادق(ع) می‌فرماید این خدای عاجز کوچک است. خداوند عجل و اعظم و بزرگ‌تر از آن و با شکوه و جلال‌تر از آن است که یک جایی خودش کنار بکشد. می‌پرسد آیا پس خدا بشر را مجبور کرده است؟ اختیار ما را از ما گرفته است؟ می‌فرماید خدا عادل‌تر از آن است که انسان را مجبور به کاری بکند و بعد هم آن را به جهنم یا بهشت ببرد و اصلاً تو اگر مجبور بودی چرا باید پیغمبر بفرستد؟ اصلاً چرا عقل به تو بدهد که درست و نادرست را تشخیص بدهی؟ چون بعضی‌ها از این جریان‌هایی که ضد نبوت هستند می‌گویند دو جریان داریم. یکی دین‌داران هستند که می‌گویند انسان قدرت تشخیص درست و نادرست را ندارد، شعور ندارد و باید پیغمبران بیایند و به او بگویند. ولی ما می‌گوییم نه، انسان خودش شعور تشخیص دارد و لذا احتیاجی به پیغمبر و وحی ندارد. خود این مغالطه است. جواب این است که اتفاقاً چون انسان قدرت تشخیص دارد و صلاحیت تشخیص دارد و این قدرت و صلاحیت علمی و عملی را خدا به انسان داده است، به همین دلیل پیغمبر فرستاده است. چون پیغمبرها آمده‌اند تا با ما حرف بزنند. نیامده‌اند یقه‌ی ما را بگیرند و بهشت ببرند. آمده‌اند تا با ما حرف بزنند و ما را آگاه بکنند و آزادی و مسئولیت ما را به ما یادآوری بکنند و بگویند انتخاب کن. اتفاقاً چون در تفکر دینی انسان قدرت تشخیص و صلاحیت تشخیص دارد، چون شعور دارد و آزاد و آگاه است، بنابراین مسئول است و برای همین خداوند انبیا را فرستاد و دین آمد. یعنی دین احترام به قدرت تشخیص بشر است. دین احترام به شعور بشر است. دین احترام به آزادی و حق انتخاب بشر است. دین تحمیل تکوینی نیست. دین عرضه است. دین ارائه است. دین حق انتخاب و امکان انتخاب می‌دهد. منتها به تو می‌گوید هر انتخابی بکنی چه نتایجی برای تو و دیگران خواهد داشت. با چشم باز انتخاب کن. اگر می‌خواهی به جهنم بروی بفرما. راه جهنم باز است. اصلاً خود ما برای جهنم هم سرویس گذاشته‌ایم. دو سرویس گذاشته‌ایم و می‌گوییم این ماشین‌ها به بهشت می‌روند و این ماشین‌ها به جهنم نمی‌روند. هر کدام را می‌خواهید سوار بشوید. ما خودمان سرویس می‌دهیم. هم برای بهشت و هم برای جهنم ما سرویس می‌دهیم. ولیکن خودت انتخاب کن که می‌خواهی به این جاده بروی یا به آن جاده بروی. بسم‌الله. انتخاب با شماست. ما انبیا را فرستاده‌ایم تا به شما توضیح بدهند که ته این مسیر کجاست و ته آن مسیر کجاست. انتخاب و تشخیص با توست. به تو عقل و آزادی داده‌ایم. این عقل و آزادی تو هم خارج از کنترل ما نیست. برای من موارد متعددی پیش آمده است. یعنی یک لحظه دیدم یک مسئله پیش آمده که بعداً به خودم گفته‌ام این که بدیهی است. اصلاً مگر می‌شود؟ چندین مورد برای من بارها اتفاق افتاده که می‌بینم به یک مسئله هر چه فکر می‌کردم نمی‌فهمیدم قضیه چیست. هر چه فکر کردم نفهمیدم. حتی یک موردی بود که از یک بچه از بستگان پرسیدم. چون می‌دانستم این مسئله خیلی ساده است و غیر عادی است که الان نمی‌فهمیم. اصلاً این فهم چیزی از درون ما نیست. فهم از بیرون می‌آید. از همان جایی که اصل وجود ما آمده است. «العلم نور یقذفه الله فی ...»، آگاهی نور است و از طرف خداوند می‌آید. خدا آگاهی را از ما می‌گیرد. دیده‌اید که وقتی پیر می‌شوی مثل بچه‌های کوچک می‌شوی. کلمات را نمی‌فهمی. معنی آن را نمی‌فهمی. نمی‌توانی به درستی کلمه را انتخاب کنی. غیر از این که بدن ضعیف می‌شود گاهی عقل آدم کم می‌شود. درست که پیر می‌شویم عین دوران کودکی می‌شویم. دوباره نابالغ می‌شویم. خداوند می‌خواهد بفهماند که هیچ چیز برای خودت نیست. همه را به تو می‌دهم و از تو مسئولیت می‌خواهم و همه را هم از تو پس می‌گیرم و این‌ها مهم است. این بخش آخر روایت را هم عرض بکنم و عرضم را ختم بکنم. فرمودند آیا بین مجبور بودن یا آزاد مستقل از خدا بودن شق ثالثی هم دارد؟ این‌جا هست که می‌گویم امام صادق(ع) می‌فرماید مسائل را سیاه و سفید نبین و سطحی نگاه نکن. فرمودند بله. به وسعت فاصله‌ی بین آسمان و زمین بین جبر و تفویض فاصله است. موقعیت‌های مختلف است. تو فکر کرده‌ای یا ما کلاً مجبور هستیم پس خدا ظالم است و یا ما کلاٌ مستقل هستیم پس خدا عاجز است. فرمودند این نیست. بین این دو هزاران هزار مرحله است. هزاران صورت مسئله هست که اصلاً نفهمیده‌ای و به آن فکر نکرده‌ای. یعنی هزاران شکل دیگر وجود دارد. به هزاران شکل دیگر می‌توان این مسئله را صورت‌بندی کرد و فهمید. تو این سر طیف و آن سر طیف را دیده‌ای. کل طیف را نمی‌بینی. امام صادق(ع) به مسئله این‌طور دقیق نگاه می‌کنند و جواب می‌دهند و می‌فرمایند حقیقت را به این شکل سیاه و سفید نبین. عدالت خدایی،‌ جبر خدایی، رابطه‌ی انسان و خدا، حذف خدا یا حذف انسان، تضعیف خدا، کوچک‌سازی خدا یا ظالم‌سازی خدا همه غلط است. کلیشه‌ها را می‌شکنند. فرمودند آن که فکر می‌کند خدا کسی را به بدی و فحشا و فساد و ظلم مجبور کرده است به خدا دروغ بسته است. به خدا اتهام زده است. می‌گوید تمام این‌هایی که گند می‌زنند و می‌گویند حتماً خدا خواسته و قسمت این بوده، امام صادق(ع) می‌گوید همه‌ی شما به خدا اتهام می‌زنید. خودت فکر نمی‌کنی، برنامه‌ریزی نمی‌کنی، مشورت نمی‌کنی، به وظیفه‌ عمل نمی‌کنی و گند می‌زنی. خودمان را نابود می‌کنیم، بقیه را نابود می‌کنیم و بعد می‌گوییم قسمت بوده است. امام صادق(ع) می‌گوید این تهمت به خداست. کدام قسمت را می‌گویی؟ خودت پدر خودت را در آورده‌ای و می‌گویی قسمت بود؟ البته ما قسمت و تقدیر داریم اما به آن چیزهایی که با اختیار ما خراب یا درست می‌شود نگاه جبری نکن. مثلاً عقل خود را به کار نمی‌بندیم و هزار دروغ می‌گوییم چک بی‌محل می‌کشیم و برشکست می‌شویم و می‌گوییم بله، رزق دست خداست و این قسمت بود. آقا جان رزق دست خداست به این معنی نیست که الان مسئول برشکستگی تو خداست. تو بی‌عقل و بی‌عرضه هستی، تو دروغ گفتی، تو چک بی‌محل کشیدی. خدا مسئول گندکاری‌های من و تو نیست. خداوند می‌فرماید «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس...»، خداوند می‌گوید اول بگویم که من بری الضمه هستم. من نقشی در این قضیه ندارم و من این کارها را نکرده‌ام. هر جا فساد می‌بینید، ظلم می‌بینید، طبیعت را خراب می‌کنید، در دریا و خشکی، جامعه را خراب می‌کنید، دزدی می‌کنید، رشوه می‌گیرید، طلاق، اعتیاد، فاصله‌ی طبقاتی، هیچ کدام از این‌ها را به پای من ننویسید. «ظهر الفساد فی البر و البحر...»، در دریا و خشکی هر جا فسادی هست، «بما کسبت ایدی الناس...»، دستاورد بشریت است. یعنی کار خودتان است. به من نسبت ندهید. «ما هو ضلالم للعبید...»، قرآن می‌فرماید خداوند به بندگانش کوچک‌ترین ستمی در هیچ موضوعی نه در دنیا کرده و نه در آخرت خواهد کرد. خودتان پدر خودتان را در می‌آورید. به شما عقل هم داده‌اند ولی استفاده نمی‌کنید و دوباره آخر آکبند به ما پس می‌دهید. انبیا را هم فرستادم که همه‌ی آن‌ها را کشتید. اهل بیت را آوردم و یازده نفر آن‌ها را کشتید و یکی دیگر هم که مخفی شده و الا آن را هم می‌کشتید. دیگر با شما چه کار کنم؟ این عقل و این هم وحی است. هر دو را زیر پا گذاشتید و باز می‌گویید قسمت است؟ خدا خواسته؟ خدا کجا خواسته است؟ امام صادق(ع) می‌فرماید چرا هر جا را خودتان خراب می‌کنید به خدا نسبت می‌دهید و اسم آن را هم دیدگاه دینی می‌گذارید. آن که می‌پندارد خدا به بدی و فحشا امر کرده و شما را مجبور کرده است به خدا اتهام بسته است. به خدا دروغ بسته است. آن که می‌گوید خیر و شر به مشیت خدا نیست و خدا در یک بخش‌هایی از هستی و به خصوص زندگی انسان و تاریخ بشری غایب است او نیز به خدا دروغ بسته است و خدا را نشناخته است. این‌ها بحث‌هایی بوده که آن زمان مطرح بوده و الان هم مطرح است. یا این بحث حدوث و قدم را مطرح کردند و آخوندهای درباری بنی‌عباس یک دعوایی به راه انداختند. مأمون گرایش عقل‌گرای روشنفکر و معتزلی بود. بعدها امثال متوکل گرایش‌های خشک اشعری داشتند. مذهب رسمی کلامی حکومت بنی‌عباس تغییر کرد. اول هر کسی که اشعری بود و اهل حدیث بود را حکومت می‌گرفت و می‌زد و به زندان می‌انداخت. با این که این‌ها سنی بودند و آن‌ها هم سنی بودند. زمان متوکل و امثال این‌ها گرایش حکومت و خلافت عوض شد و به آن نگاه قائل شدند و هر کس حرف‌های معتزلی و عقل‌گرا می‌زد را می‌کشتند و می‌گفتند او کافر و مرتد است و او را به زندان می‌انداختند. یکی از این بحث‌هایی که به راه انداختند بحث این بود که آیا جهان حادث است یا قدیم است؟ صفات خدا چیست و صفات ذاتی کدام و صفات فعلی کدام و تا رسید به قرآن فعل خدا که قرآن بالاخره مخلوق خداست پس حادث است یا خود خداست و تجلی خداست و مثل خدا قدیم است. بر سر این مسئله بحث کردند. یک مسئله‌ی تخصصی خاص است و جواب آن هم روشن است. اهل بیت(ع) این‌قدر دقیق این را جواب داده‌اند. باز از امام صادق(ع) روایت داریم، از امام رضا(ع) داریم، از امام جواد(ع) هم داریم. این‌ها را قشنگ تفکیک کرده و گفته این به این معنا قدیم است و اگر به این معنا می‌گویی حادث است. اگر منظور تو از کلام‌الله حقیقت الهی است قدیم است و اگر منظور تو این کلماتی است که نازل شده و این الفاظی است که نوشته شده حادث است. دقیق تجزیه کرده‌اند که مغالطه نشود. نه مطلق حرف تو درست است و نه مطلق حرف او درست است. ولی بحث فرعی به راه انداخته‌اید. جنگ فرعی و سوال‌های انحرافی به راه انداخته‌اید برای این که مسئله‌ی اصلی فراموش بشود. پس ببینید بحث آزاد دقیق با همه می‌کردند. این بحث حادث و قدیم نسبت بین ماتریالیزم با ابد و ازلی بودن جهان به لحاظ زمانی را بحث می‌کردند. این که صفات خدا و صفات جهان به لحاظ حدوث و قدم چه نسبتی با هم دارند را بحث می‌کردند. این را حیفم می‌آید که نگویم. «ابو شاکر دیسانی» ماتریالیست کافر است. یعنی در واقع طبق بعضی از نقل‌ها مانوی است. دوگانه‌گرا هست و جهان را دو قطبی می‌بیند. ولیکن حرف‌های خود را در زمان بنی‌عباس صریح بزنند و تظاهر می‌کرد که مسلمان هستم. بعضی از این‌ها ادعا می‌کردند که مسلمان هستند و ماتریالیست و ملحد بودند. زمان ما هم هستند. مثلاً طرف اصل نبوت و این که قرآن کلام خداست و خلقت را قبول ندارد ولی به عنوان نواندیش دینی حرف می‌زند. شما اصل دین را قبول نداری پس چرا می‌گویی نواندیش دینی هستم. آن زمان هم بوده‌اند. این ابو شاکر دیسانی راجع به حدوث و قدم عالم از امام صادق(ع) سوال می‌کند. در واقع یک ماتریالیست نقاب‌دار است. این الحاد منافقانه است. یعنی هیچ چیز را قبول نداری منتها چون می‌ترسی به کفر متهم بشوی به مسلمانی تظاهر می‌کنی ولی همان دیدگاه‌های کافرانه را با لعاب اسلامی مطرح می‌کنی و اسم آن را نواندیشی می‌گذاری. می‌گویند در باطن زندیق بود و خدمت امام صادق(ع) آمد و از اهل بیت(ع) و از امام صادق(ع) تعریف کرد. گفت آقا من واقعاً اهل تملق نیستم. دیدگاه‌های من با خیلی تفاوت دارد. می‌دانست که امام صادق(ع) می‌دانند این اصلاً دین ندارد. ولی با ادبیات دینی صحبت می‌کند. گفت هر جا صحبت از علم است اول به اسم شما اشاره می‌شود. هر جا بحث علمی می‌شود همه به یاد شما می‌افتند. من قبول دارم که شما واقعاً یک اقیانوس مواجی از علم هستید. ولی به ما بگو واقعاً برای چه شما فکر می‌کنی که جهان مخلوق و حادث است؟ امام صادق(ع) اشاره به خودکفا بودن و نبودن جهان و بحث تغییر در جهان می‌کنند که نمی‌خواهم باز توضیح بدهم. این آخری را از این جهت گفتم که حتی کسانی ملحد و ماتریالیست بودند و به این که متفکر دینی هستند تظاهر می‌کردند امام صادق(ع) با این که می‌گفت منافق است ولی وقتی از او سوال می‌کرد نمی‌گفت منافق گمشو. می‌گفت تو سوال کردی و این هم جواب توست. ولی مؤدبانه به او می‌فهماندند که من می‌دانم تو هیچ چیز را قبول نداری. مؤدبانه می‌گفتند تو کلاه همه را بر می‌داری و فکر می‌کنی می‌توانی کلاه من را هم برداری؟ من خواستم با این چند روایت از امام صادق(ع) اولاً به ساحت مقدس ایشان عرض ادب بکنم. همه نگران این هستند که امام صادق(ع) در بقیع گنبد و بارگاه ندارد. من اصلاً نگران این نیستم. من نگران این هستم که دریای مفاهیم امام صادق(ع) را خود شیعیان امام صادق(ع) خبر ندارند. من نگران این هستم. یک عده‌ای می‌گویند چه زمانی بشود که چهار گنبد هم آن‌جا بزنند. انشاالله می‌شود و باید هم بشود. دوره‌ی این وهابی‌های خبیث انشاالله به سر می‌آید و حرم اهل بیت(ع) را چنان که قبلاً بود پرشکوه‌تر در بقیق به پا می‌شود. اما درد امام صادق(ع) درد گنبد و بارگاه نیست. درد گنبد طلا نیست. درد حرم و آینه‌کاری نیست. درد امام صادق(ع) همانی است که خودش فرمود. درد آگاهی، آزادی و عدالت است. همین امام صادق(ع) که در این مباحث این‌قدر دقیق بحث می‌کنند، این‌قدر حر و با مدارا هستند در مسائل حقوق اجتماعی مردم به شدت حساس بودند. این هم روضه‌ی امام صادق(ع) است برای این که این بعد شخصیت امام صادق(ع) را هم بشناسید. معلا بن خمیس از اصحاب امام صادق(ع) است که بعد به دست حکومت شهید شد. می‌گوید امام صادق(ع) نصف‌ شب‌ها عبادت می‌کردند و یا قبل و یا بعد از آن معمولاً غذا و آب و خرما را برمی‌داشتند و با این کیسه‌های سنگین به منطقه‌ی محروم شهر و بین فقرا و محرومین و کارتن‌خواب‌ها می‌رفتند. می‌گوید یک روز باران می‌آمد و من هم پشت سر ایشان رفتم. یک لحظه دیدم یک چیزی از این کیسه گونی که پشت مبارک امام صادق(ع) است به زمین افتاد و ایشان برگشتند و گفتند بسم‌الله، چه چیزی بود که افتاد؟ خدایا به من برگردان. بعد می‌گوید من از این فرصت استفاده کردم و جلو رفتم و گفتم آقا ببخشید اگر کاری هست بگویید. فرمودند معلا تویی؟ گفتم بله. گفتند آن نان را بردار و روی کیسه بگذار. من نمی‌توانم دوباره این‌ها را روی زمین بگذاریم. این‌قدر که این بار سنگین بود. اگر بخواهم بگذارم و جمع کنم طول می‌کشد. گفت آقا ببخشید کیسه‌ها را به من بدهید تا بیاورم. من در خدمت شما هستم. فرمودند این‌ها کیسه‌های من است. این‌ها وظیفه‌ی من در برابر گرسنگان و فقرا و برده‌ها است. تو برو و کیسه‌های خودت را بردار. تو برو و برای آخرت خودت کار کن. خدمت به عدالت و گرسنگان بکن. می‌گوید من به دنبال ایشان رفتم. اجازه نداد یکی از این کیسه‌ها را بگیرم. فرمود این هم جزو عبادات من است. خدمت به بردگان و گرسنه‌ها و فقرا و یتیمان و زنان بیوه جزو عبادات من است. این‌جا را گوش کنید. می‌گوید پشت سر ایشان آمدم و به سقیفه‌ی بنی ساعده در مدینه رسیدیم. دیدم آن‌جا چند ده نفر یا چند صد نفر یا مسافر هستند یا فقیر هستند که خوابیده‌اند. امام صادق(ع) کنار سر تک تک این‌ها یک چیزهایی می‌گذاشت. آب، غذا، خرما، پول، نان و سر و صدا هم نمی‌کرد. معلا می‌گوید امام صادق(ع) به من گفت ساکت باش که بیدار نشوند. این‌ها را چید و وقتی که به بیرون آمدیم و فاصله گرفتیم من از ایشان پرسیدم شما این‌ها را چطور شناختید که همه از شیعیان هستند؟ امام صادق(ع) فرمودند این‌ها از شیعیان نیستند. این‌ها اصلاً نه ما را می‌شناسند و نه قبول دارند. همان کسانی که اصطلاحاً به آن‌ها اهل سنت می‌گوییم یا حتی غیر مسلمان هستند. فرمودند من به مذهب آن‌ها کاری ندارم. اگر شیعه بودند که من باید نان و نمک خود را هم با این‌ها نصف می‌کردم. من کاری ندارم که آن‌ها چه هستند. این‌ها اصلاً من را نمی‌شناسند. طرف می‌گوید امام صادق(ع) به من یک بسته پول دادند و گفتند برو و این را به فلانی بده. هر ماه به او می‌دهیم و چون فلانی نیست امشب شما برو ولی نگو که من داده‌ام. می‌گوید رفتم و پول را به او دادم. گفت خدا انشاالله به تو خیر بدهد، خدا انشاالله برکت بدهد، خدا به کسی که این را داد برکت بدهد. کاش این جعفر بن محمد هم یک جو معرفت داشت. کاش او هم به ما فکر می‌کرد. به حساب خودش پسر پیامبر(ص) و علی(ع) است. می‌گوید من خواستم بگویم که این‌هایی که هر ماه برای تو می‌فرستند از امام صادق(ع) است. باز دیدم ایشان گفته‌اند نگو. بعد برگشتم و با ناراحتی گفتم آقا چرا نگویم؟ او به شما توهین کرد. چرا نگویم؟ بعد از امام صادق(ع) می‌پرسد کسی است که وقتی با من حرف زد من دیدم اگر یک چاقو یا یک کارد در دستش باشد و شما آن‌جا باشید شما را می‌کشد. به او هم کمک می‌کنی؟ این‌ها منطق انسانی امام صادق(ع) است. از این قبیل موارد در سیره‌ی اهل بیت(ع) و از جمله امام صادق(ع) بسیار است. و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha